برگزاری اجلاس سران سازمان ملل را میتوان آغاز عصر جدیدی در دو سال پایانی حکومت نومحافظهکاران در ایالات متحده دانست.
جورج بوش که دوره نخست ریاستجمهوری خود را با حمله و تصرف دو کشور اسلامی، به یکی از پرحادثهترین دولتهای تاریخ آمریکا تبدیل کرده بود، در دوره دوم، مسیری متفاوت را پیمود و اکنون در حالی که حدود یک سال به پایان ریاستجمهوریاش باقی مانده، رویکردی کاملا متفاوت با سالهای گذشته خود در پیش گرفته است.
ادبیات سخنرانی اخیر بوش در سازمان ملل، تفاوت چشمگیری با نگرش وی پس از 11 سپتامبر که از آغاز جنگ صلیبی جدید خبر میداد، دارد. بوش اکنون خصومت با اسلام را توهمات ساخته تروریستها و افراطیون میداند و منطقه سیاه و سفید و خیر و شر سالهای نخست وی، به تقسیمبندی افراطیگرایی و اعتدالگرایی تغییر یافته است.
بوش که پنج سال پیش، دولت اصلاحطلب ایران را «محور شرارت» میخواند، اکنون بر مذاکره و دیپلماسی با دولت اصولگرای تهران اصرار دارد و میخواهد پیش از آنکه فرصت سکونتش در کاخ سفید به پایان برسد، راهحلی دیپلماتیک برای خروج از بنبست پرونده هستهای ایران بیابد.
قطعا اگر ملاحظات و فشارهای لابیهای قدرتمند صهیونیستی نبود، انتقادات تلویحی وی از به افراطگرایی در تلآویو، صراحت بیشتری مییافت و ناسزاگویی به تهران، دمشق و بیروت کمرنگتر میشد.
اما همین میزان تغییر ادبیات نیز چرخش استراتژیک واشنگتن در برابر جمهوری اسلامی را نیز نشان میدهد؛ چرخشی که سه ماه پیش، نخستین نشانههای آن در لایه پنهانی بیانیه تاریخی وزیر خارجه ایالات متحده به ایران دیده شد و امروز میتوان آن را به وضوح در سخنرانی سالانه رئیسجمهور آمریکا در سازمان ملل مشاهده کرد.
بوش که سه سال پیش و در جریان ناآرامیهای پراکنده خرداد 82 در تهران، آشکارا حمایت خود را از براندازی جمهوری اسلامی بیان کرده بود، امروز از ملت ایران خواهش میکند که زمینه اجرای قطعنامه شورای امنیت را توسط جمهوری اسلامی فراهم آورند. در مواضع امروز بوش، دیگر نشانهای از براندازی، خصومت و به رسمیت نشناختن جمهوری اسلامی دیده نمیشود و تلاش وی بر محور تغییر رفتار تهران متمرکز شده است.
به راستی علت تغییر رفتار ایالات متحده چیست؟
هرچند پیش از این از دیدگاههای گوناگون به این موضوع پرداخته شده، اما در این فرصت، به مهمترین عامل آن که فقدان گزینه جانشین رویکرد دیپلماتیک در برابر تهران است، اشاره میشود.
واقعیت آن است که ایالات متحده و همپیمانانش در پنج سال گذشته، آنگونه در خاورمیانه فرسوده شدهاند که حتی تصور وقوع جنگ و رویارویی تمام با جمهوری اسلامی، آنچنان موجب آشفتگیشان میشود که با کنار گذاشتن بازی پلیس خشن و مهربان، یکپارچه بر رویکردی دیپلماتیک در مواجهه با تهران تأکید میکنند.
وقوع سه جنگ افغانستان، عراق و لبنان، ظرفیت نظامی غرب در خاورمیانه را به مصرف رسانده است و اوضاع شکننده اقتصاد جهانی که برای چهارمین سال پیاپی در حال تجربه بحران انرژی است، اجازه نمیدهد بزرگترین شوک تاریخی با برخورد با ایران به بازارهای انرژی تحمیل شود.
از همین روست که بوش ناگزیر است با خط بطلان کشیدن بر تلاشهای براندازانه خود، اپوزیسیون جمهوری اسلامی را که پس از به قدرت رسیدن نومحافظهکاران طی سالهای اخیر به آینده خود امیدوار شده بودند، ناگزیر کند و با پیوستن به اردوگاه هواداران رویکرد دیپلماتیک در برابر تهران، صف آمریکا را که به صورت سنتی در کنار اسرائیل، نگرشی براندازانه به نظام جمهوری اسلامی داشت، با صف اروپا پیوند بزند.
اما این، پایان تلاشهای کاخ سفید و پذیرش شکست در برابر تهران نیست. سناریوی تازه آمریکا، تفکیک جمهوری اسلامی ـ که پیش از این به صورت یکپارچه نفی کرد ـ به دو گروه افراطیون و اعتدالیون است، هرچند آنان که امروز از جانب بوش اعتدالیون لقب میگیرند، بیشترین بیاعتنایی و تحقیر را در گذشته از جانب ایالات متحده شاهد بودند، اما به همین اندازه که دامنه نفی و تأیید آمریکا از جمهوری اسلامی و اپوزیسیون به داخل نظام کشیده شده است خود نشاندهنده عمق چرخش موضع واشنگتن در برابر تهران است.
هرچند به نوعی همان آسیب تقسیمبندی سیاه و سفید و خیر و شر خواندن در گفتمان تازه بوش درباره طیفهای موجود در جمهوری اسلامی نیز تکرار شده است و به جای تمرکز بر معیارهای افراد، مورد قضاوت قرار گرفتهاند؛ در حالی که اقتضای تصحیح رویکرد آمریکا در برابر ایران، پذیرش تعامل متوازن، منافع متقابل و پایان یکجانبهگرایی است و در این گفتمان، پایبندی به منافع ملی همگام با معتبر شناختن تعهدات، عین «اعتدال» و مرعوب بودن و تسلیم در برابر رقیب، «تفریط» است.
بنابراین، اگر بوش در دوره تازه تعامل با ایران در انتظار دریافت نشانههایی مبتنی بر تسلیم و عقبنشینی از سوی تهران است و جایی بهتر از دور قبلی تلاشهای او برای براندازی جمهوری اسلامی را مشاهده نخواهد کرد و به نظر میرسد تصحیح این مسیر، نیازمند برداشتن گامی دیگر از سوی ایالات متحده و به رسمیت شناختن حقوق طبیعی، رابطه متوازن و ادبیات متناسب با شأن و جایگاه منطقهای جمهوری اسلامی است، هرچند شاید دولت فرسوده و خسته نومحافظهکار، توان این اقدام تاریخی را نداشته باشد، باید بداند این اقدام کلید موفقیت بوش در دور دوم حضورش در کاخ سفید است و انجام ندادن آن، حتی موفقیت دور اول وی در فتح افغانستان و عراق را به شکست ماندگار در پشت دیوارهای بلند تهران تبدیل خواهد کرد